- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و شهادت عبدالله بن حسن علیهالسلام
پروانه شد تا شعـلـهور سازد پَـرش را پـیچـیـد در شـوق شـهـادت بـاورش را داغ گـلـویـش تـازه شـد از قـحـطی آب وقتی به خنجـر داد زخـم حـنجـرش را با رود جاری کرد در دشتی عطشناک آن دسـتهـای کـوچک و نـامآورش را تا لحـظهای دیگـر عـمویش زنـده باشد انداخـت بر وی، کـودکانه پـیکـرش را با کاروان، بعد از غروب سرخ خورشید بر نیزه میبردند در غربت سرش را!
: امتیاز
|
مدح و شهادت عبدالله بن حسن علیهالسلام
گفت رنجور دلش از اثر فاصلههاست آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدلههاست از چه در خـیـمه بـماند اگر او میداند چشم در راه غـزالان حـرم آبلههاست؟ آفتاب است که از زین به زمین افتادهست! شیهۀ اسب یقـیناً خـبر از زلـزلههاست نه که هنگام نماز است، عمو در سجدهست نکـنـد وقت به پـا داشـتن نافـلـههاست؟ این طرف محفل پر اشکترین زمزمههاست آن طرف مجلس پر شورترین هلهلههاست به یتـیـمی ز نـوک تـیر، محـبّت کردن جلوۀ بارزی از خُلق خوش حرملههاست! خـواسـتـنـد آیـنــۀ بــاغ شـقـایـق بـاشـد سیـنـهای که پـر آواز پر چلچـلههاست
: امتیاز
|
مدح حضرت زینب سلاماللهعلیها و شهادت محمد و عون
همان سروی که تندیس وقار و استقامت شد وجودش شاه تیغی با صلابت در علامت شد علی مرتضی در باطن و زهراست در ظاهر ظهور آیۀ نوراست و مروارید عصمت شد صحیح ترجمان رب خدرالقدس یعنی که غـبار چادر او موجـب ایجاد خلـقت شد مفاتیح لبش غرق زیارتهای مأثوره است قنوتش جلوه کرد و قبهای از استجابت شد غزل ها حُرّ توّابند و منبرها به استغـفار تمامش دون شأن زینب است آنچه روایت شد دو فرزندش دم (یا نور) و (یا قدوس) او هستند دو تا قرص قمر تقدیم خورشید امامت شد به سوی ماه روی نیزه قامت بست عاشورا چه خوشحال است تقدیم امامش این دو رکعت شد دو تا فرزند اسماء و دو تا اسماء حُسنایند دو حرف از اسم اعظم که در این مقتل تلاوت شد یکی پهلوش شد زخمی، یکی بازوش شد زخمی مصیبتهای پشت در، میان این دو قسمت شد دو لاله یا دو ریحانه، دو کوه شانه در شانه به روی خاک افتادند، یعنی که قیامت شد محـمد پاسبان پیکـر زخـمی عـونش شد محمد تا زمین افتاد جسم عون غارت شد ملائک تا دم خـیمه، خبر بردند با گریه به روی بالها تشییع دو خورشید طلعت شد ولی از خیمۀ چشمش نیامد اشک یک لحظه میان خیمۀ خود باز مشغـول عبادت شد از اینکه در میان معرکه زهرا نشد او را از اینکه جان نداده پای او، غرق خجالت شد دو تا دلبند روی نیزهها دارد ولی هر شب هلال خویشتن را دید و مشغول زیارت شد کسی که پرده دار محملش بودند هاجرها حریمش هتک حرمت شد، گرفتار اسارت شد
: امتیاز
|
زبانحال محمد و عون با سیدالشهدا علیهالسلام
آورده ما را با خودش مادر که قربانت شویم تا که برایت جان دهیم و حافظِ جانت شویم إذن از تو میخواهیم تا با غیرتی حیدرنشان در وادیِ میدان بتازیم و رجزخوانت شویم از کودکی سیرابمان کردی و وقتِ آن شده تا تشنه لب؛ جان دادۂ لبهای عطشانت شویم باید سپر برداشته، باید که از «سر» بگذریم نگـذار تنها شاهـدِ حـال پریـشانت شویم ما آرزو داریـم که مـثـلِ عـلـیِ اکـبـرت در خیمه نه! در معرکه ملحق به یارانت شویم دل دل نکن دایی! به خواهرزادههایت نه نگو قابل بدان پایِ رکابت، از شهیدانت شویم «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُـوا وَ هَاجَـرُوا وَ جَاهَدُوا» بگذار تا تفسیری از آیاتِ قرانت شویم!
: امتیاز
|
مدح حضرت زینب سلاماللهعلیها و شهادت محمد و عون
عصمتاللّه معظّم جانِجانان زینب است حـافـظِ آیه به آیه خـطِّ قـرآن زینب است زن نگو مردآفرین حبلالمتین یعسوبِ دین نائبِ مولای عالم شاهِ مردان زینب است در دهانش ذوالـفـقارِ حیدری آماده است صاحبِ فنِّ بیان و تیغِ بُران زینب است درسها آموخـته از مـادرش در پشتِ در بعدِ زهرا مطمئنم خیرِ نسوان زینب است کـربلا را زنده کرده با نَفَسهای خودش پس بگو در هر شرایط مردِ میدان زینب است غیرت و همّت حمیّت در وجودش آشکار در خطرها در جدلها شیرِ غرّان زینب است جان به کفتر نیست از او خطّ او خطّ حسین باعثِ نشرِ ولایت بینِ دوران زینب است برده بالا پرچـمِ سرخِ حسینی را عجیب دوّمین گریهکُنِ ذکرِ حسین جان زینب است کربلا با لالـه هایش صحـنههایی زد رقم آنکه در راه حسین داده دو قربان زینب است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در شهادت محمد و عون
وقتی که زیر سـایـۀ لـطـف تو بهـترم وقتی از عطـر سیب نگـاهت معـطرم وقتی قسم به حرمت چشم تو خوردهام در آسـمـان عـشـق که تـنهـا نـمیپـرم وقـتی پـنـاه بـردهام از بیکـسی به تـو وقـتـی شـدی پـنــاه دلــم ســایـۀ سـرم صد بار دیـدهای تو که دلـتـنـگی مـرا لـبـریـزِ نــالـههــایِ بــرادر، بــرادرم وقتی فرات چشم تو لبریز غربت است پس من بگـو چگـونه به رویم نیـاورم دارم به حال و روز خودم گریه میکنم من زنـده باشـم و تو بـسوزی بـرابرم خواهر نمرده؛ پشت سرت را نگاه کن بعدش بگو به ناله، که ای وای مادرم بغـضی کـبود سـیـنۀ تـنگ مرا فـشرد چشمی شده است ابری و خون چشم دیگرم «ای مــایـۀ قــرار دل بـیقــرار مــا» من جـان سـالم از غـم تو در نمیبـرم اذنم دهی به حضرت مادر قسم خودم خنجر به کف گرفته فقط سینه میدرم تو حـیـدریترین پـسر کـوثـری و من زهـرا تـرین؛ مدافـع بـیبـاک این درم ای آسمان صبر و فضیلت، امام عرش آوردهام دو تـا پـسـرم، مـاه و اخـتـرم مـنّت گـذار بـر سـر من، اذنـشـان بـده تا پیـش چـشمهای خودت پـر درآورم
: امتیاز
|
مدح حضرت زینب سلاماللهعلیها و شهادت محمد و عون
اِنَّ کَـمـَن زارَ الـعـَلی مَن زار زینب عـالـم نـمیبـیـند دگر تـکـرار زیـنب تـاریـخ جای صبـر زینب مینـویسد مـعـنا گـرفت ایـثـار از ایـثـار زینب با دست بسته باز کرد از دست ما بند پر شد زمین از عزّت سرشار زینب یـکـبـار حـتـی ســایـۀ او را نــدیــده هــمـسـایـۀ دیـوار بـه دیـوار زیـنـب چـشم زمان در غیر او هرگز نـبـیند این حجم حُسن خلق از رفـتار زینب هـاجر مقـدس شد اگر در بین زنها در عـالـم زر بوده خـدمـتکـار زینب پشت همه لرزید با یک اسکـتـوایش دشـمـن هـلاک نـحـوۀ پـیـکار زینب هم میشـود قـبـلـهنـمـای ما عـقـیـلـه هـم قـبـلـۀ مـا کـعــبـۀ سـیـار زیـنـب هرکس نمکگیرش شود آخر شهید است چـشـمان ما بر سـفـرۀ پُـربـار زینب چشمان ما بر لطف و احسان عـقیله دسـتـان مـا بـر دامـن سـالار زیـنـب با این که خودگرمی بازار حسین است عـون و محـمـد گـرمی بـازار زینب مـاهـی دریـا هم بـرایش گـریه کرده وقـتـی فـلـک دارد سـر آزار زیـنـب از نور چشمانش به سختی چشم پوشید جانـسـوز یعـنی غربت بسیار زینب با هرچه میشد در دل میدان بریدند بال و پر از دو جعـفـر طـیار زینب بایـد تـمام روضه را از سر بخـواند مرثیه جانسوز است اگر مادر بخواند بیرون زند خواهر اگر از قلب اردو در بین میدان میکند خشـمش هیاهو مانـنـد زهـرا میزنـم بر آب و آتـش دختر فقـط از مادرش میگیرد الگو افـتادهاند از شـوق جـان دادن برایت امـروز محـسنهای زینب در تکاپـو عـون و محـمد را کـفن کردم برایت سرباز تو هـستـند در قـحـطی نیـرو قـاسـم فـدایی تو باشـد عـون من نه؟ زینب چه کم دارد مگر از نجمه بانو از پـا مـیانـدازد مــرا ایـن داغ امـا در پیش تو دستی نمیگـیرم به زانـو بگذار از مـوی محمد گـیرد اخـنـس بستهست وقتی جان تو تنها به یک مو مثـل تو یـاد مـادرم کـردم هـمـین که بیرون کشیدی نیـزه را از بین پهـلو داغ جـوان دیـدی منـم دیـدم عـزیزم دارم پریشان میکنم در خیمه گـیسو بهتر که فـردایی نـبـاشـند و نبـیـنـنـد از کعب نی دارم نـشانی روی بازو غرق خجالت میکشی بر سر عبا را میآوری تا خیمه خـواهـرزادهها را
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در شهادت محمد و عون
تـا غـربتت زبـانـه مـیـانِ حـرم کِشَد آهِ تـو شـعـلـه بر هـمـۀ پـیـکرم کِـشَد آخـر غـمِ غـریـبـی تو میکُـشـد مـرا بارِ غـریـبی تو دو چـشـمِ تـرم کِـشَد تا که شود عیان تو بیکس نماندهای شمشیر بهـرِ یـاری تو لـشگـرم کِشد این دو زنسلِ حیدر و از خونِ جعفرند خـیـلِ سـپـاهِ مِـنّـت تـو دلـبـرم کـشـد وقتی صدا زدند که«ابـناءِ زینـبـیم» دستِ غرور شانه به بال و پرم کشد من فـاطـمه نـژادم و ناموسِ حـیدرم ای وای اگر که کار، به مویِ سرم کشد مثـلِ مـدیـنه کـربـبـلا، زیر ورو کنم دستـم اگر گِـرِه ز نـخِ معـجـرم کشد یک چشمهای زغیرت حق را ببین حسین صوتِ علی حجاب بر این حنجرم کشد بیـرون نیـامدم که مبادا به یک نگاه خجـلت ز اشک دیدۀ من دلـبرم کشد بیکس شدی ولی تو بزرگِ قبیلهای جـانم فـدایِ تو، تو عـزیزِ عـقـیـلهای حالا که مادرِ دوشهید است خواهرت گردیده رو سپـیـد دگر پیـش مادرت رخصت اگر دهی نگذارم در این دیار کم گردد ای عزیز دلم موئی از سرت بـا نـجـمـه یـادِ نـالـۀ لـیـلا کـنـیـم مـا فـرزنـدهایِ ماهـمـه قـربـانِ اکـبرت اذنِ جهـاد گر بدهی ای امیـرِ عـشق طوفان به بپا کنم چو علمدارِ لشگرت با گوشهای زچادرِ خود پاک میکنم هر قطرهای که میچکد از دیدۀ ترت کـمتر نـیَم به جان تو از مـادرِ وهب شمـشـیر میکشم دمِ خـیـمه برابـرت پـروانه زاده ترس ندارد ز سـوخـتن جاری بُود میانِ رگـم خـون مـادرت امروز من به روی تو این غم نیاورم فردا توهم سراغ نگیری ز دخـترت بیکس شدی ولی تو بزرگِ قبیلهای جـانم فـدایِ تو، تو عـزیزِ عـقـیـلهای
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در شهادت محمد و عون
من، دیـده جـز به سـوی بـرادر، نداشتم آئـیــنـه جـر حـسـیـن، بــرابـر نـداشـتـم وقتی صدای غـربت «یاسین» بلـند شد در خاطرم، به جز غمِ «کوثر» نداشتم در خـلـوت خـیال خـودم، اشک ریخـتم امـا بـه هـیـچ رو، مـژهای تـر نـداشـتـم اینقـدر بـیوفـایـی و، اینقـدر بیکـسی در نـیــمروز واقــعــه، بــاور نـداشــتـم دریـای بیکـرانِ شهـادت، که مـوج زد من در صدف، به غیر دو گوهر نداشتم تـا جـامـۀ شهـادتـشـان را، به تن کـنـند چـشـم از جـمـال روشـنـشان بـرنـداشتم ای بـاغـبـان عـاطـفـه! از من قـبول کن غـیـر از دو ارغـوانِ مـعـطّـر نـداشـتـم سهم من، از تمام چمن، شد همین دو گل شـرمـنـدهام کـه هـدیـۀ دیـگـر نـداشـتـم! تا در رکاب عـشـق، نگـفـتـند ترک سر از زانــوی مـشـاهـده، سـر بـرنـداشـتـم در سایهسار خیمه، نشستم پس از وداع تـاب نـــگــاههــای بـــرادر نــداشــتـــم پـرواز تا حـضـور بـرادر، مـحـال بود میسـوخـتـم ز هـجـر، ولی پـر نداشـتم چشم و دلم به باغ گل امروز روشن است شکر خدا «دو لالۀ پرپر» هم از من است
: امتیاز
|
مدح و شهادت محمد و عون بن عبدالله ( فرزند حضرت زینب)
پـای در ره که نهـادیـد افـق تـاری بود شب در اندیـشۀ تثـبـیت سـیـهکاری بود خواب خوش باد شما را که در آن هنگامه خـواب خـونـین شـما آیت بـیـداری بود جایتان سبز که با خون خود امضا کردید پـای آن نامه که منـشور وفـاداری بود قصهای بیش نبود آنچه سرودید از عشق لیک هر یک به زبانی که نه تکراری بود ای شمایان، که خـروشانِ کـفنپوشـانید ای که بر فرق ستم تیغ شما کاری بود در رگ ما، که خـموشان سیهپـوشانـیم کاشکی قطرهای از خون شما جاری بود
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در شهادت محمد و عون
عـاشـق شـدهام دیـدۀ تـر داشـتـه بـاشـم هر لحـظه فقـط از تو خبر داشته باشم عاشق ندهد هدیه به معشوق عجیب است پـروانه شـدم تا که هـنـر داشـتـه باشـم من این دو پسر را بخـدا نـذر تو کردم تـا روز مـبـادا دو سـپـر داشـتـه بـاشـم جــان پــسـر من بـه فــدای پــســر تـو راضی نشو من بیتو پـسر داشته باشم خورشید توئی ماه اباالفـضل پس اینجا بـاید که دو تا شـمع سحـر داشـته باشم من عاشق آنم که در این شور بلا خیز در کـولـۀ خـود بـار سفـر داشـته باشـم داغ دلـم این اسـت بـمـانـند پـس از تـو نگـذار که داغـی به جگـر داشـته باشم تنهـا تو فقـط در نظـرم بـوده و هـستی عـاشـق شـدهام دیـدۀ تـر داشـتـه بـاشـم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در شهادت محمد و عون
با تو خورشید شدم، بیتو شبِ تار شدم غــمِ تـنهـایی تـو دیــدم و بــیـمـار شـدم سایه رویِ سـرم! زیـنبِ تو آشـفـتـه ست یار کـم داری و از دلهـره سـرشار شدم پیش من بغض خودت را به گلویت نسپار جانِ من حرف بزن! از غم تو زار شدم نـگـرانـم شـدهای! دل نـگــرانـت شـدهام عاشقت هستم و عمریست وفادار شدم گـریه میکردم از اوّل که فـدایت بـشوم دل به من دادی و یک عمر بدهکار شدم مادر از غربتِ امروزِ تو آنقدر گریست که به والله به عـشـقِ تو پـسـردار شـدم نذر تو خون گـلـویِ پـسر من! بپـذیر… سجده کردم که به این رتبه سزاوار شدم!
: امتیاز
|
مدح حضرت زینب سلاماللهعلیها و شهادت محمد و عون
جامـعُالاَسـرارِ خـدا زینب است مـنـبـعُ الانـوارِ خـدا زینب است کـاشـفُ الآیــاتِ کـتـابُ لله و... اعـظـمِ اذکـارِ خـدا زیـنب اسـت مُــنــتــهَ لآمــالِ هـــمـه انــبــیــا کـعـبـۀ اَبـرارِ خـدا زیـنب اسـت مـعـنـیِ نـورُالـثَـقَـلـیـن اسـت او هـسـت اگـر بـارِ دگـر فـاطـمــه بـارِ دگـر هـسـت اگـر فــاطـمـه اوست که خاتـونِ دو عـالم شود چـادرِ او از جـبـروت آمدهاست مقـنعهاش از مـلکـوت آمدهاست شیـرتـرین حـیدرِ بعد از حـسین ای همه وصفِ تو صفاتِ عـلی ای کـلـمـاتـت کــلـمـاتِ عـــلــی در هـمـه اوقـات سـلامُ عـلـیـک قامتِ تو قـامتِ غـم را شکـست دختِ علی را نتوان دست بست خواست که غم دستِ تو بندَد ولی بـا دو پـسـر آمـده یـا ذوالـفـقـار یـا که عـلـی آمـده بـا ذوالـفـقـار بـیـرقِ تو بـیـرقِ زهـرایی است بـا کَـمـری خُـرد غـمـم را ببـین دار و نــدارِ حــرمـم را بـبــیـن هـیـچ نـگـفـتـی و بـه سـر آمـدم آه جوانمُرده سه جان با من است شکرِ خدا این دو جوان با من است آمــده هــنــگــامِ جــدایــیشــان داغِ جـوان دیدهای ای مو سـپـید آمـدهام تـا کـه شــوم رو سـپــیـد عـون و محـمـد به فـدای سـرت آب اگر نیست دو دریا که هست نیست کسی زینبِ کبری که هست اِذن گـرفـتـند و به مـیـدان زدنـد مــوقــعِ رزمِ دو بــرادر رسـیـد نـیـزه ولـیـکـن دو بـرابـر رسید لشکر دشمن چقـدر نـیزه داشت تـاکه خـجـالـت نکـشـد آه، شـاه مادرشان مانده در این خـیمهگاه مادری از بیپسری سوخت سوخت
: امتیاز
|
مدح و شهادت زهیر بن قین علیهالسلام
سـلام مـا به زهـیـر و دلاورىهـایـش! که بود شاهـد عـشق حسین و مولایش هر آنچه خواست که سر پیچد از کمند حسین نشد که داشـت به دل، جـذبـۀ تـولّایـش گـذشت از ره عـثـمانى و حـسـینى شد چنان که از دل و جان سر سپرد در پایش کـسى که در ره قـرآن و یـارى اسـلام هــزار بـار شـهــادت بُـدى تــمـنّـایـش شهادتش به جـبین، داغ سرفـرازى زد چو دید آن همه ایثار و فضل و تقوایش سعـادت ابد از فـیض جاننـثارى یافت که قطـره بود ولى عـشق کرد دریایش گـرفت اوج به افـلاک با دعـاى حسین که ریخت خون شریفش به کربلاى حسین
: امتیاز
|
زبانحال سعید بن عبدالله حنفی با سیدالشهدا علیهالسلام
پیکرم چشم انتظار تیزی شمشیرهاست در رکابت جان سپردن افتخار شیرهاست بر زبان عشق بوده در شب قدر این سخن: پیش چشم یار مردن بهترین تقدیرهاست پیش از این تیر نگاهت بُرده جان را از تنم پس چه خوش از اینکه حالا سجدهگاه تیرهاست من سپـر بودم برای لحـظۀ مـعـراج تو این نماز آخر من در خور تکبیرهاست پیکر خونین؛ تبسم؛ دامن تو؛ اشک من چشم دنیا تا ابد مبهوت این تصویرهاست
: امتیاز
|
زبانحال عابس ابن ابی شبیب با سیدالشهدا علیهالسلام
بـگـو فــرود بـیـایـنـد تــیـغهـا بـه تـنـم که من رها شده از بـند بـند خویـشـتـنم از ابتدای جهان قصد من همین بودهست که در هوای تو همواره بال و پر بزنم به غیر عشق تو فکری نبوده در ذهنم به غـیر نـام تو حـرفی نبوده در سخنم بـرای ایـنـکـه سـبـکـبـال تر شـوم بـاید جـدا شـود ز تن مـن حـجـاب پـیـرهـنم تو مقتدای منی پس مرا هراسی نیست که گرد و خاک همین دشت میشود کفنم
: امتیاز
|
مدح و شهادت حُر بن یزید ریاحی
غرقۀ شک! غرق باور شو که چندان دیر نیست در شط باور شناور شو، که چندان دیر نیست این کـدورتها زلال روشنت را بردهاند بعد از این آئینهمنظر شو که چندان دیر نیست میوزد آمین هنوز از خیمههای بیکسی زیر باران دعا تر شو که چندان دیر نیست فرصتی تا هست باقی، در فضای خیمهها بال خود وا کن، کبوتر شو که چندان دیر نیست آخرین «لبّیک» را باید در این میدان سرود شعرِ خون را بیت آخر شو که چندان دیر نیست برگریزان است و پاییزان، در این فصل عطش مثل نخلی سایهپرور شو که چندان دیر نیست مرد میدان خطر را از خطر کردن چه باک؟ دل به دریا زن، دلاور شو که چندان دیر نیست جان خود را میدهی و جان عالم میشوی با همه هستی برابر شو که چندان دیر نیست میتوان غـرّید مثل رعـد و تـندر آفـرید نعـرۀ اللهاکـبر شو که چـندان دیر نیست میزنـد لبخـنـد بر رویت امـام عاشـقـان کای دلاور! حرِّ دیگر شو که چندان دیر نیست
: امتیاز
|
مدح و شهادت حُر بن یزید ریاحی
فرمـانده بودی آمـدی سربـاز دین باشی دُر باشی و حُر باشی و مردآفرین باشی از حضرت زهرا شفاعت را طلب داری باید بگـویم هر چه داری از ادب داری چون در حقیقت حضرت زهرا نگاهت کرد با یک نظـر فـرمـاندۀ کـل سپـاهت کرد مـعـنی حُـر کـربـلا ایـنـطـور شـد سـاده هرکس که زهرا شد خریدارش، شد آزاده نعـلـین را در کـربـلا انداخـتی بر دوش یعـنی به فـرمانت شدم آقا سـراپا گـوش سربـاز اربـابی و حـکـم آمـد از آن بالا فـرمــانـدهـی لـشـکــر صـدیـقــۀ کـبــرا تو در حقیقت چون که بر ارباب پیوستی روز نخستین راه را روی خودت بستی روز نخستین صحبت ارباب پاکت کرد روز دهم تاثـیر کرد و سیـنهچاکت کرد پیـوسـتـنت تاریخ را یکـدفـعه برگرداند بیش ازهمه این بازگشتن شمر را سوزاند یک بار با برگشتـنت یک بار با جنگت یعنی دودفعه شمر افتادهست در چنگـت فـرمـانـدۀ مـحـض سـپـاه تـوبـه کـارانی ازاین جهـت درد مرا هم خوب مـیدانی یک آیت از مجـموع اعجاز حسـینی تو چون اولـین سـردارِ سـرباز حـسینی تو در کربلا ازاین جهت مثل عـلی هـستی که بر سـر خود دستـمال زرد را بسـتی آن دستـمالی که حسین از مـادرش دارد حُر مثل سربندی همان را بر سرش دارد پـیـداست بر انگـشـتر کـرب و بلا دُرّی زهرا خریدار تو شد از این جهت حُرّی یعنی گـریز روضۀ حُـر میشود کـوچه یعنی از آن نامـردها پُـر میشود کوچه
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
اصلا رقـیه جـنـس غمش فرق میکند حـتی کـتـیـبـه و عـلـمـش فـرق میکند دردانهای که روی ضریحش عروسک است با اهـل بیت هم حـرمـش فـرق میکند در بارگـاه او که زند طعـنه بر بهشت دربـان و خـادم و خـدمش فرق میکند دریای اهل بیت پر از دُرّ و گوهر است امـا حـسـیـن دُرِّ یـمـش فـرق مـیکـنـد بـاب الحـوائجـیست که اندر مـقـام او فـرمـودهانـد او کـرمـش فـرق میکـنـد غمخانهای که گشته به پا در عزای او بـانی مـجـد و محـتـرمش فـرق میکند هرگز عجیب نیست که حیران شود مسیح بـیـند که با مـسـیح دمـش فـرق میکند با فـاطـمه مقـایـسه شد بـین روضـهها اما سه سـالـه قـد خـمـش فـرق میکـند زهراست کـوه صبـر ولیکن رقـیهاش کم طاقت است، سن کمش فرق میکند دقت بکن به گونۀ خود وقت روضهاش حس میکنی که اشک نمش فرق میکند شد پاره گوش او و عـدو گفت حرمله این گـوشواره هر گرمش فرق میکند روی سه ساله، دست عدو، آه بگذریم اصلا رقـیه جنس غـمش فـرق میکند
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
فارغ از خود کی کند ساز پریـشانی مرا بس بود جمعـیتم کز خویش میدانی مرا در بساط وصل، چشم و لب ندارند اختلاف گـر بـگـریـانی دلـم را یا بـخـنـدانی مـرا خیزران از حرمتم برخاست اما بد نشست کاش ای بابا نـمیبـردی به مهـمانی مرا چند شب بیبوسه خوابیدم دهانم تلـخ شد نیستی دخـتر مـرنج از من نمیدانی مرا دخـتــران شـام مـیگـردنـد هـمـراه پــدر کاش میشد تا تو هم با خود بگردانی مرا دخترت نازکتر از گل هیچ گه نشنیده بود گوش من چون چشم شد اسباب حیرانی مرا تخت و بختی داشتم از سلطنت در ملک خویش کاش میشد باز بر زانـوت بنـشانی مرا انتظاری مانـده روی گـونهای پـژمردهام میتوان برداشت با بوسی به آسانی مرا شبنم صبحم، خیالم، خاطـرم، شوقم، دلم ارتباطی نیست هرگز با گرانجانی مرا چشم تو هستم، ز غیر من بیا بگـذر پدر چـشمپـوشی کن کـفـن باید بپـوشانی مرا
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
دنیا برای درک مقـامش محـقـر است او بـارگـاه جـلـوه آیـات کــوثـر اسـت مـریـمتـرین کـنـیز خـدا در خـرابـهها گریان ذبح تشنۀ خود مثل هاجر است ممسوس ذات حضرت پروردگار شد مستغـرق صفات جمالی این سر است با مـد آه او هـمــه مـعــراج مـیرونـد سیر و سلوک فاطمهها، اشک محور است سیلی که خورد نرگس چشمش شهید شد اما هنوز چـشم ترش نـاز پـرور است چشم و چراغ قافـله گم شد میان دشت شرح مصیـبتـش چقدر زجرآور است عمه بنفشههای تنش را شمرد و گفت با لالـههـای پیـکـر بـابـا بـرابـر است بابا که گوشوارۀ عـرشی فاطمه است گریان گـوشـوارۀ خـونین دخـتر است بـانی قـتـل حـوریـه، بــازار شـام شـد بانی قـتل حوریه، چوب ستمگر است حـتـی برای دفـن تـنـش بـوریـا نـبـود تـشیـیع پیکـرش ز پدر بیریا تر است
: امتیاز
|